ماجراهای جی جی و مامان جون

کلمات جی جی به زبون خودش

گوگه=گوجه ادوده=عجوزه امی=امیر {باباش} عباسی={عباس}بابایی دو=دوغ شیشی=شیشه شیر آبازی=حموم مسه=پسته مسنی=بستنی آکی=اکی سائوسائو=نام ارتشی که باباش میدونه پیس پیس=اسپری چش=چشم بخشید=ببخشید ماسه=باشه ایی=علی{دایی} سیبیس=گوجه ...
14 خرداد 1392

نوروز 91

تو این سال تو همراه مامانو بابا رفتی اراک چشم راستت از بچگی قی میکرد همش ازش عفونت میومد من خیلی ناراحت بودم تا اینکه رفتیم اراک سر راه یه سر به امامزاده محمد عابد زدیم از اون روز تا حالا دیگه چشت قی نکرد خوبه خوب شدی خدارو شکر اینم عکست   ...
11 خرداد 1392

تولد 1سالگی

الهی فدات  تولد ١ سالگیتو خونه مامان اینا گرفتیم فقط خودمون بودیم با مامانی اینا ایشاالله سال دیگه همه هستن ...
9 خرداد 1392

بیمارستان

روز ١١ عید بود که تو حالت بد شد  اینقد بد بود که کارت به بیمارستان(بهرامی) کشید ٢روز با مامان اونجا بستری شدی الهی مامانت مریض شه تو نشی خیلی بد بود  توهم مثل بچهای دیگه اونجا اسهال استفراغ داشتی ...
9 خرداد 1392

دستم سوخت مامان

ه شنبه من با خاله رویا رفته بودیم بیرون برای نی نیش لباس بخریم تو رو گذاشته بودم خونه مامانی، وقتی امدم خونه گشنم بود شیرینی از فریزر در اوردم گذاشتم ماکروفر تا گرم شه اما زیاد داغ شده بود، تو هم شکمو انگشتتو زدی وسط شهد شیرینی اونوقط دستت سوخت یه تاول گنده روی انگشت اشاره دسته چپت زد، آخه عزیز من چرا شیطونی،به قول خودت فوضو ...
9 خرداد 1392

روز زن سال 92 با جی جی

امسال وقتی به قول خودت امی دره خونه رو باز کرد برای مامان یه شاخه گل گرفته بود ، داد به مامان اما تو با دادو فریاد از مامان گرفتیش. بعدش میگفتی: امی امی جی جی جی جی. آخه بابا یادش رفته بود یه خانم کوچولو هم داره مامانی از طرف بابا ازت معذرت میخواد ببخشید       ...
9 خرداد 1392

اسمای هستی جونم

باباامیر{آناسی}    مامان{جی جی}    بابا عباس{عسل}    مامانی{عجوزه}    دایی علی{یه یه}     خاله لیلا{هستی خانم}     خاله الهام{.....}نمیشه گفت ...
9 خرداد 1392

به دنیا اومدن جی جی

سلام مامانی شما ٢١/٥/٩٠ بدنیا امدی. وقتی که مامانی رفت بیمارستان یه روز طول کشید تا تو بدنیا امدی ساعت ٧شب به قول بابا جی جی بدنیا امد. اما مامانی خیلی اذیت شد تا تو رو بدنیا اورد.   ...
9 خرداد 1392

تاپ تاپ اباسی

مامان میخواست برات تاپ بخره هر سری می گفتم بعدا تا اینکه یه روز صب خواب می دیدیو با صدای بلند می گفتی:تا تا اباسی خدا منو نناسی اگه منو بناسی بغه ماماس بناسی ؛ما مانم دلش سوخت تو بارون شدید با مامانی رفتیم برای آناس تاپ خریدیم مبارکت باشه عزیزم   ...
4 خرداد 1392
1